کد مطلب:316675 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:158

عذاب مرد میخ فروش
فضل بن زبیر می گوید: نزد «سدی» نشسته بودم كه مردی وارد شد و كنار ما نشست، یك لحظه متوجه شدیم كه بدنش بوی «صمغ» [1] می دهد. «سدی» به او گفت «صمغ» می فروشی؟ او گفت: خیر! «سدی» گفت: این بو برای چیست؟ آن مرد گفت: من در لشكر عمر بن سعد بودم و فقط در لشكر میخ چادر می فروختم. بعد از روز عاشورا، رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم و در كنار آن حضرت، حضرت علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام نیز حضور داشتند و دیدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحاب امام حسین علیه السلام آب می دهد. من هم در كنار رسول خدا صلی الله علیه و آله تقاضای آب كردم؛ ولی آن حضرت از آب دادن به من خودداری كردند و فرمودند: آیا تو نبودی كه به دشمنان ما كمك كردی؟ گفتم یا رسول الله! من فقط میخ می فروختم، در همین حال رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام رو كردند و فرمودند: به او صمغ



[ صفحه 72]



بخوران. حضرت علی علیه السلام هم جامی به من دادند و من از آن خوردم، وقتی كه بیدار شدم، تا سه روز از مخرج بول من، صمغ بیرون می آمد، سپس آن حالت بر طرف شد؛ ولی بوی آن باقی ماند. «سدی» به او گفت: نان گندم بخور و هر چه از نباتات هست بخور و از آب فرات نیز بنوش؛ یعنی هر چه دوست داری بخور، برای این كه هرگز فكر نمی كنم بهشت را مشاهده كنی. [2] .


[1] صمغ، شيره اي است كه از بعضي درختان مانند صنوبر گرفته مي شود.

[2] مدينةالمعاجز، ج 4، ص 87.